سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
عکس قطعه سرداران
ایام نگار شهدا

یاران شهدا گمنام امروز : 27
یاران شهدا گمنام دیروز : 28
یاران شهدا گمنام از ابتدا : 275028
تعداد کل یادداشت ها : 82
آخرین بازدید : 103/1/31    
ساعت : 9:47 ع

درباره
شهید گمنام[522]

درپس هربی‏ نشانی نامهاست
زینت تاریخ مـــا گمنــام هاست
::.....:::...::***::....:::.....::
این وبلاگ مختص شهدای گمنــــــام (بخوانید نـــــــــامدار) می باشد امید است به مدد شهدای گمنــام قطعه 40 بهشت زهرا س تهران (سرداران بی پلاک) ادامه دهنده راه شهـــــدا باشیم
ویرایش
شهید نوا
امکانات
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران شهدا
ابر برچسب ها
شهدا ، شهید ، شهادت ، پنج شنبه ها با شهدا ، پلاک 40 ، سرداران بی پلاک ، سرداران شهید ، جبهه ، جهاد مقدس ، دفاع مقدس ، شهدای گمنام ، شهید گمنام ، جنگ ، بسیج ، خاکریز ، لبخندهای خاکی ، شهیدانه ، شهیده ، قطعه 40 ، شعر ، سرداران بی پلاک ، شهدای کربلا ، آرزوی شهادت ، ایستگاه شهدا ، نیم پلاک ، لبخند ، امام شهدا ، ایثار ، پلاک 40 ، تفحص ، خاطرات شهدا ، روایتگران جنگ ، شهدای عرفه ، شهدای غدیر ، شهدای انقلاب ، شهدای بسیج ، خاکریز ، کرامات شهدا ، گردان ، لاله ، قطعه 40 شهدای گمنام ، قهرمان ، شهدای نامدار ، شهید سادات ، طلائیه ، عباس بابایی ، عکس ، عکس شهدا ، عملیات ، فرماندهان جنگ ، فرماندهان شهید ، فرهنگ شهادت ، فکه ، داغ ، در باغ شهادت ، شلمچه ، سنگر ، شهدای سادات ، زائران شهدا ، سایت ، سرداران آسمانی ، راهیان نور ، راویان جبهه ، رسمی ، خاطره از شهدا ، خاکیان افلاکی ، خاطرات ، جان برکف ، جانباز ، جاوید الاثر ، پلاک خاکی ، ÷لاک 40 ، آزاده ، ائمه اطهار ع ، از خود گذشتگی ، اسیر ، امام خامنه ای ، هور ، هویزه ، وصیت نامه شهدا ، کربلای 5 ، لبخندهای خاکی ، محرم ، مراسم ، مردان بی ادعا ، معنوی ، مقر ،

ای شهیدان!
ما بعد از شما هیچ نکردیم!!!
لباس های خاکی تان را در میدان های مین و لابه لای سیم خاردارها رها کردیم،عهدمان را شکستیم و دعای عهد را فراموش کردیم،زمان ندبه و سمات را گم کردیم.
شربت های صلواتی را با نسیان بر زمین ریختیم و به عطش خندیدیم.
بر تصاویر نورانی تان روی دیوارهای شهر رنگ غفلت پاشیدیم و پوستر تبلیغاتی نصب کردیم.
تاول شیمیایی را از یاد بردیم و غیرت ها را به بهایی اندک فروختیم...
عشق را به بازی گرفتیم و از خونهایتان به راحتی گذشتیم...
اما باز هم امیدی هست!!!
آری ! تا ولایت هست هنوز امید داریم.






برچسب ها : شهدا  , شهید  , شهادت  , پنج شنبه ها با شهدا  , بسیج  ,

      

من بودم و آقای میثمی. سوار بر قطار و می رفتیم اهواز. داخل قطار رزمنده زیاد بود. بسیجی، سپاهی، درجه دار ارتش، سرباز و ... ما هم با لباس بودیم. بچه ها وقتی از جلوی کوپه ی ما رد می شدند، سعی می کردند رعایت کنند. ساکت می شدند و آرام راه می رفتند.

وقت شام که شد، نه من چیزی داشتم و نه حاجی، گفتم: «چه کار کنیم، شام چی بخوریم؟»

حاجی گفت: «نمی دانم. من هم روزه بودم، سحری هم نخورده ام.»

گفتم: «خوب پس برویم رستوران قطار، چیزی می گیریم و می خوریم.»

حاجی با اکراه قبول کرد، شاید به خاطر من. هر دو لباسهایمان را مرتب کردیم و راه افتادیم. از سالنهای زیادی گذشتیم، تا به سالنی که رستوران قطار بود، رسیدیم. دیدیم صف است. داخل صف، بیشتر مردم عادی بودند، چندتایی هم بچه های بسیج و ارتش.

حاجی تا صف را دید برگشت. گفتم: «حاجی جان، عیبی ندارد. ما هم می ایستیم. تازه بچه ها ما را ببینندمی روند کنار نمی گذارند در صف بیاستیم.»

حاجی گفت: «دیگر بدتر. اگر بخواهیم در صف بیاستیم و غذا بگیریم که ... اگر هم بخواهیم حق دیگران را پایمال کنیم که از آن بدتر.»

ناچار برگشتیم. دقت کردم. حاجی دارد آهسته با خودش حرف می زند: «خدایا! خودت می دانی که تکبّر نمی کنم، ولی سزاوار نیست من که سرباز امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) هستم، در صف بیاستم و دنبال غذا باشم.»

هنوز بیش از چند قدم جلوتر نرفته بودیم که پیرمر سیّدی جلو ما را گرفت و گفت: «آقایان شام خورده اید؟»

گفتیم: «نه، نخورده ایم.»

سیّد گفت: «خدا را شکر! برای من غذا زیاد گذاشته اند. مانده بودم که این همه غذا را چه کنم که اسراف نشود.»

حاجی دستش را بالا برد و خدا را شکر گفت. بعد به دنبال سیّد رفتیم داخل کوپه اش. سفره انداخته بود... و چه غذایی هم.

ــــــــــــــــــــــــــــ

شهید حجت الاسلام شیخ عبدالله میثمی

کتاب یک پله بالاتر، ص 49-50






برچسب ها : شهدا  , خاکریز  , لبخند  , لبخندهای خاکی  , شهید  , شهادت  , پنج شنبه ها با شهدا  , بسیج  ,

      

وقتی به شهید برونسی میگفتند بروسلی

بارها توی رادیوی عراقی اسمش را با غیظ می آوردند و کلی ناسزا می گفتند.
برای سرش هم جایزه گذاشته بودند.
توی یکی از عملیاتها، چهار، پنج تا شهید و زخمی از گردان عبدالله افتادند دست دشمن.
شب نشستیم پای رادیو عراق.

همان اول اخبار، گوینده با آب و تاب گفت: تیپ عبدالله به فرماندهی بروسلی تارومار شد.

تا این را شنیدیم، دوتایی زدیم زیر خنده.
دنباله وراجی شان از کشتن بروسلی گفتند و دروغهای شاخ دار دیگه.
حاجی بلند می خندید.

بهش گفتم: پس من برم بگم برات حلوا درست کنن..

حاجی هم خندید و گفت: منم باید برم به مسئول لشکر بگم دیگه من فرمانده گردان نیستم. فرمانده تیپم.
سپس قیافه جدی به خودش گرفت و گفت:" یک گلوله روش نوشته برونسی، فقط اون گلوله میاد می خوره به پیشانی زندگی من. هیچ گلوله دیگه ای نمیاد. مطمئن مطمئنم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خاطراتی از شهید عبدالحسین برونسی






برچسب ها : شهدا  , دفاع مقدس  , جهاد مقدس  , شهید  , شهادت  , پنج شنبه ها با شهدا  , بسیج  , پلاک 40  , سرداران بی پلاک  , اسیر  , آزاده  ,

      

شهید کبیری ؛ اولین شهید اغتششات 88

تاریخ شهادت 25 خرداد هشتاد و هشت

کدام مان می دانیم ظرف این هشت ماه، بسیج چند شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده است؟ کل اینترنت و خبرگزاری ها رو هم زیر و رو کنی نمی توانی آمار شهدای بسیج را در بیاوری . ولله این ملت عاشورایی ، به صورت سران فتنه یک سیلی حیدری بدهکار است. گمنام تر از بسیجیان امام خمینی (ره) ، بسیجیان امام خامنه ای هستند.

مادر شهید حسین غلام کبیری می‌گوید: باور کنید آن شب اگر می‌دانستم که فرزندم کجا می‌رود و نتیجه‌اش چه خواهد شد من هم پا به پای او برای دفاع از اسلام می‌رفتم.

شهید حسین غلام کبیری 18 ساله از جمله این جوان‌های بود که در 24 خرداد ماه 88 توسط اغتشاشگران مجروح شده و روز بعد به درجه رفیع شهات نائل آمد.

وی از نیروهای آماده‌ و داوطلب در ایجاد آرامش بود که 3 روز قبل از شهادت، حکم مأموریت از طرف فرمانده ناحیه مقاومت بسیج دریافت کرده بود و ساعت 12 شب 25 خرداد با اعلام اغتشاش در اطراف سعادت‌آباد، به همراه فرمانده گردان عاشورا و نیروی بسیج اکیپ موتور ‌سوار به سمت سعادت‌آباد رفتند، گروه شهید کبیری و 4 نفر از دوستانش کنار جاده با موتور ایستاده بودند که پراید مشکی رنگ با وارد کردن ضربه سختی به شهید کبیری متواری شد؛ با ضربه سختی که به شهید کبیری وارد شد، وی از ناحیه شکم و دو پا مجروح و همچنین دچار خونریزی داخلی شد و ساعت 2:30 دقیقه بامداد وی را به بیمارستان شهید مدرس انتقال دادند شهید کبیری بر اثر خونریزی داخلی به کما رفته و ساعت 3 بعدازظهر در بیمارستان شهید مدرس به شهادت ‌رسید و 4 نفر از دوستان وی که ضربه به ناحیه کمر و صورت آنها اصابت کرده بود، در بیمارستان تحت درمان قرار گرفتند؛ با پیگیری پلیس امنیت مشخص شد که این پراید در چند نقطه دیگر نیز این کار را انجام داده و متواری شده است.

روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو

 






برچسب ها : شهدا  , شهید  , پنج شنبه ها با شهدا  , بسیج  , شهدای بسیج  ,

      

شیر روز و زاهد شب

به مناسبت پاسداشت چهلمین روز عروج تا عرش


در تمام سال‌های جنگ فقط گلوله‌های توپش را دیده بودیم؛ کسی خودش را ندیده بود. در تمام سال‌های پس از جنگ موشک‌های دوربردش را دیده بودیم؛ کسی خودش را ندیده بود. روز تشییع اش آخرین روزی بود که میشد حاج حسن مقدم را دید. اما بی سر ..........

 پیام تسلیت حضرت امام خامنه ای

به مناسبت شهادت شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

حادثه‌ی خونین در یکی از مراکز پشتیبانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که به شهادت جمعی از عناصر ممتاز آن سازمان و در پیشاپیش آنان سردار عالی‌قدر، دانشمند برجسته و پارسای بی‌ادعا، سردار حسن مقدم انجامید، واقعیتی تلخ و اندوهبار بود.
آن جان‌برکفان نستوه با سینه‌ی گشاده و عزم راسخ همواره به پیشباز خطر شتافته و در دوران دفاع مقدس و پس از آن، هرگز احساس خستگی به خود راه ندادند. شهادت، بی‌شک برترین آرزوی آنان بود. لیکن فقدان مردان بزرگ در هر کشور و جامعه‌ئی برای آن مردم و آن کشور خسارت و تأسف‌بار است. ما همه در غم این عزیزان با خانواده‌های گرامی آنان شریک و همدردیم. خدا را شکر که محصول تلاشهای آنان هم‌اکنون در اختیار مردان جهاد است و تربیت شدگان آن مجموعه، از کفایت لازم برای ادامه‌ی آن خط نورانی برخوردارند.
عزیزان من؛ امیدوار به تفضل بی‌انقطاع حضرت حق، و با استمداد از ارواح شهیدانتان، تلاش و همت را دو چندان کنید تا همه بیش از پیش بدانند که شهادت برای ما توفیق الهی و مایه‌ی برکت و عروج برتر است.
تسلیت صمیمانه‌ی خود را به بازماندگان و دوستان و همکاران این شهدا تقدیم میدارم.

سیدعلی خامنه‌ای
25/آبان/1390






برچسب ها : جنگ  , شهید  , شهادت  , پنج شنبه ها با شهدا  , بسیج  , خاکریز  , شهدای غدیر  , امام خامنه ای  ,

      
<      1   2   3      >