سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
عکس قطعه سرداران
ایام نگار شهدا

یاران شهدا گمنام امروز : 20
یاران شهدا گمنام دیروز : 9
یاران شهدا گمنام از ابتدا : 274469
تعداد کل یادداشت ها : 82
آخرین بازدید : 103/1/9    
ساعت : 7:59 ع

درباره
شهید گمنام[522]

درپس هربی‏ نشانی نامهاست
زینت تاریخ مـــا گمنــام هاست
::.....:::...::***::....:::.....::
این وبلاگ مختص شهدای گمنــــــام (بخوانید نـــــــــامدار) می باشد امید است به مدد شهدای گمنــام قطعه 40 بهشت زهرا س تهران (سرداران بی پلاک) ادامه دهنده راه شهـــــدا باشیم
ویرایش
شهید نوا
امکانات
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران شهدا
ابر برچسب ها
شهدا ، شهید ، شهادت ، پنج شنبه ها با شهدا ، پلاک 40 ، سرداران بی پلاک ، سرداران شهید ، جبهه ، جهاد مقدس ، دفاع مقدس ، شهدای گمنام ، شهید گمنام ، جنگ ، بسیج ، خاکریز ، لبخندهای خاکی ، شهیدانه ، شهیده ، قطعه 40 ، شعر ، سرداران بی پلاک ، شهدای کربلا ، آرزوی شهادت ، ایستگاه شهدا ، نیم پلاک ، لبخند ، امام شهدا ، ایثار ، پلاک 40 ، تفحص ، خاطرات شهدا ، روایتگران جنگ ، شهدای عرفه ، شهدای غدیر ، شهدای انقلاب ، شهدای بسیج ، خاکریز ، کرامات شهدا ، گردان ، لاله ، قطعه 40 شهدای گمنام ، قهرمان ، شهدای نامدار ، شهید سادات ، طلائیه ، عباس بابایی ، عکس ، عکس شهدا ، عملیات ، فرماندهان جنگ ، فرماندهان شهید ، فرهنگ شهادت ، فکه ، داغ ، در باغ شهادت ، شلمچه ، سنگر ، شهدای سادات ، زائران شهدا ، سایت ، سرداران آسمانی ، راهیان نور ، راویان جبهه ، رسمی ، خاطره از شهدا ، خاکیان افلاکی ، خاطرات ، جان برکف ، جانباز ، جاوید الاثر ، پلاک خاکی ، ÷لاک 40 ، آزاده ، ائمه اطهار ع ، از خود گذشتگی ، اسیر ، امام خامنه ای ، هور ، هویزه ، وصیت نامه شهدا ، کربلای 5 ، لبخندهای خاکی ، محرم ، مراسم ، مردان بی ادعا ، معنوی ، مقر ،

شش فرزند داشت. تازه داشت به میانسالی می رسید.

شوخی می کرد و می گفت: به حضرت موسی بن جعفر (ع) اقتدا کرده ام.

تا آخرش هم مستاجر بود. به قول خوش فوق دکترای خانه به دوشی داشت.

اجاره اش که سر می آمد؛ خیلی که وقت می گذاشت، روزی یک ساعت دنبال خانه می چرخید.

بقیه وقتش را صرف شهدا می کرد.آن ها هم خوب هوایش را داشتند.

________________

خاطره ای از علمدار روایتگری شهید عبدالله ضابط






برچسب ها : شهدا  , شهید  , شهادت  , سرداران بی پلاک  , پلاک 40  , سرداران شهید  , شهیده  ,

      

بانک خیلی شلوغ بود.جلوی باجه صندوق، صف فشرده ای شکل گرفته بود. اعصاب همه به هم ریخته بود.

نفر جلویی، کارش که تمام شد آن قدر عجله داشت که رسید را جا گذاشت.

همه دیدند اما خیلی ها به روی خودشان نیاوردند.من و چند نفر دیگر با صدای بلند داد زدیم:آقا... قبضت... رسیدت جاموند...آقا...
در آن شلوغی فریادمان به گوشش نرسید. ته قلبم راضی بودم که برخلاف خیلی ها به جای سکوت به وظیفه انسان دوستانه ام! عمل کرده کرده ام.
یک آن متوجه کسی شدم که به سرعت از صف خارج شد، رسید را برداشت و دوید بیرون بانک.
ما چند نفر به هم نگاه کردیم. لبخندی زدیم تا شاید شرمندگی مان را بپوشاند.
دوست داشتم چهره اش را ببینم. خودش بود.
همان روحانی خوش مشربی که همیشه میخواند"نسال الله منازل الشهداء"

________________

خاطره ای از علمدار روایتگری شهید عبدالله ضابط






برچسب ها : شهدا  , شهید  , شهادت  , پنج شنبه ها با شهدا  , سرداران بی پلاک  , پلاک 40  , شهدای گمنام  , شهیدانه  , روایتگران جنگ  , شهدای نامدار  ,

      

کمی خاک تربت اباعبدالله را با مقداری خاک بجامانده از استخوان های شهدا درهم آمیخته بود.بوی عجیبی داشت.

می گفت در جیبم عطر نمی گذارم که مبادا بوی خوش آن را از بین ببرد.قبل از هر سخنرانی آن را به مشام می کشید و بر صورت و لب هایش می مالید.انگار مست می شد.

صحبت هایش همیشه در دل ها نفوذ می کرد.می گفت: لب هام رو که به خاک شهدا تبرک می کنم، خودشون حرف هایی رو که باید بزنم به زبونم جاری می کنن.

از همه چیز خودش حاضر بود بگذرد.تقاضای کسی را بی پاسخ نمی گذاشت.

خیلی بخشنده بود؛ اما وقتی یکی از دوستان، خاک متبرک را از او گرفت، بدجوری برافروخته شد.نزدیک بود اشکش دربیاید. به التماس افتاده بود.

به هیچ قیمتی حاضر نبود خاک را از دست بدهد.

سرش را که بر زمین گذاشتند خواستیم خوشحالش کنیم.همان خاک را آوردیم و روی صورتش پاشیدیم.

______________

خاطره ای از شهید عبدالله ضابط






برچسب ها : شهدا  , شهید  , شهادت  , پنج شنبه ها با شهدا  , پلاک 40  , سرداران شهید  , فرماندهان جنگ  , راویان جبهه  , راهیان نور  ,

      

به مطالعه بسیار علاقمند بود. گاهی حتی از خرج های ضروری اش چشم پوشی می کرد و هر چه می توانست کتاب می خرید.
15-16 سالش که بود، مشتری چند مجله ی مذهبی قم شد.

سال 52 با همین کتاب ها و مجله ها یک کتابخانه ی کوچک داخل خانه راه انداخت.

اسمش را هم گذاشت "حضرت حر".
کتاب ها درباره ی زندگی ائمه ی اطهار(علیهم السلام) و موضوعات دینی بود. آنها را به هم سن و سال های خودش امانت می داد.

___________

خاطره ای از سردار شهید سید کاظم نائینی، امتداد 9 ، ص 10


امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمودند: رشد علم ، نشر آن است.






برچسب ها : شهدا  , شهید  , شهادت  , پنج شنبه ها با شهدا  , پلاک 40  , سرداران شهید  , آرزوی شهادت  , نیم پلاک  ,

      

آخر شب بود.لب حوض داشت وضو می گرفت.باورم نمی شد!

با تعجب گفتم: پسرم تو که اهل نماز اول وقت بودی؛ چرا الان؟! البته خدا کریم است و بخشنده.یک بار اشکالی نداره. حتما کار مهمی داشتی؛ نه؟!

محمدرضا خندید و مسح سر و پایش را کشید و گفت:الهی قربون ننه ام برم که این قدر به فکر منی.خیلی مخلصیم ننه جون.

ادامه داد:نمازم رو مسجد خوندم.می خوام با وضو بخوابم مادر. شنیدم کسی که قبل خواب وضو بگیره، انگار تا صبح عبادت کرده!‍

_____________

خاطره ای از شهید محمدرضا میرانداز، اخراج یک زگیل، ص47

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
هر که با وضو بخوابد، اگر در آن شب مرگش فرا رسد، نزد خدا شهید به شمار می آید.






برچسب ها : شهدا  , شهید  , شهادت  , سرداران بی پلاک  , پلاک 40  ,

      
<      1   2   3   4   5   >>   >