بیشتر شبیه قبرستانی دور افتاده بود با قبر هایی که هر کدام به چند قسمت تقسیم شده بود. غربت از سر و رویش می بارید.
اما مهمانان این قبرستان مردانی بودند که بزرگترین مدال بندگی یعنی شهادت را به گردن آویخته بودند. آری غریب بودند اما نه غربتی اجباری بلکه خودشان خواسته بودند که "اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم ..."
سال های سال این قبر ها با همین غربت خو گرفته بودند که روزی عده ای جوان عاشق شهادت تصمیم گرفتند به یاد غربت قبرستان بقیع، این قبرستان را باز سازی کنند.
برای اجرای یک عملیات نوسازی اولین نیاز پول است و امکانات؛ این شد که شروع کردند تمام مراکزی که حدس می زدند بتوان روی کمکشان حساب کرد را زیر و رو کردند. اما دریغ از کوچکترین همکاری و همیاری.
باز هم مثل همیشه بسیجی وار بدون پول و امکانات و فقط با توکل و توسل یاعلی گفتند و عشق آغاز شد.
چه روز هایی را که با عشق شهدا به شب رساندند و چه شب هایی را که در جوار شهدا به نیمه.
چه خون دلها که خوردند و چه زجر ها که کشیدند.
گاهی از فرت خستگی و مشکلات کار را تمام شده می دیدند اما یاد ایثار های شهدا نمی گذاشت کم بیاورند.
و کار با تمام سختی ها و مشقات به اتمام رسید.
با شوق و ذوقی وصف ناپذیر آن قبرستان که دیگر با قبلش قابل مقایسه نبود را "قطعه سرداران بی پلاک" نام نهادند.
به ایشان پیشنهاد شد نام و نشانی از خود یا مسجدشان را در کنار آن قطعه قرار دهند، اما جواب ایشان که جمله بود "اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم ... ".
و اینک آن قبرستان که روزی غربتش دل آدمی را آتش می زد، شده است مأمن و مأوای همه عاشقانی که دلشان از سیاهی این شهر گناه آلود گرفته است و می خواهند گوشه ای دنج را بیابند و دلتنگی هاو غصه هایشان را با شهدا درد دل کنند.
آری این است نتیجه اخلاص آن شهدا که رفتند و نامشان را نیز با خود بردند و این عاشقان شهادت که به آن مردان حق اقتدا کردند و ....

اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم ...

قطعه سرداران بی پلاک (40 بهشت زهرای تهران)






برچسب ها : شهدا  , شهید  , شهادت  , شهید گمنام  , سرداران بی پلاک  ,