سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
عکس قطعه سرداران
ایام نگار شهدا

یاران شهدا گمنام امروز : 16
یاران شهدا گمنام دیروز : 32
یاران شهدا گمنام از ابتدا : 276298
تعداد کل یادداشت ها : 82
آخرین بازدید : 103/2/29    
ساعت : 11:16 ص

درباره
شهید گمنام[522]

درپس هربی‏ نشانی نامهاست
زینت تاریخ مـــا گمنــام هاست
::.....:::...::***::....:::.....::
این وبلاگ مختص شهدای گمنــــــام (بخوانید نـــــــــامدار) می باشد امید است به مدد شهدای گمنــام قطعه 40 بهشت زهرا س تهران (سرداران بی پلاک) ادامه دهنده راه شهـــــدا باشیم
ویرایش
شهید نوا
امکانات
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران شهدا
ابر برچسب ها
شهدا ، شهید ، شهادت ، پنج شنبه ها با شهدا ، پلاک 40 ، سرداران بی پلاک ، سرداران شهید ، جبهه ، جهاد مقدس ، دفاع مقدس ، شهدای گمنام ، شهید گمنام ، جنگ ، بسیج ، خاکریز ، لبخندهای خاکی ، شهیدانه ، شهیده ، قطعه 40 ، شعر ، سرداران بی پلاک ، شهدای کربلا ، آرزوی شهادت ، ایستگاه شهدا ، نیم پلاک ، لبخند ، امام شهدا ، ایثار ، پلاک 40 ، تفحص ، خاطرات شهدا ، روایتگران جنگ ، شهدای عرفه ، شهدای غدیر ، شهدای انقلاب ، شهدای بسیج ، خاکریز ، کرامات شهدا ، گردان ، لاله ، قطعه 40 شهدای گمنام ، قهرمان ، شهدای نامدار ، شهید سادات ، طلائیه ، عباس بابایی ، عکس ، عکس شهدا ، عملیات ، فرماندهان جنگ ، فرماندهان شهید ، فرهنگ شهادت ، فکه ، داغ ، در باغ شهادت ، شلمچه ، سنگر ، شهدای سادات ، زائران شهدا ، سایت ، سرداران آسمانی ، راهیان نور ، راویان جبهه ، رسمی ، خاطره از شهدا ، خاکیان افلاکی ، خاطرات ، جان برکف ، جانباز ، جاوید الاثر ، پلاک خاکی ، ÷لاک 40 ، آزاده ، ائمه اطهار ع ، از خود گذشتگی ، اسیر ، امام خامنه ای ، هور ، هویزه ، وصیت نامه شهدا ، کربلای 5 ، لبخندهای خاکی ، محرم ، مراسم ، مردان بی ادعا ، معنوی ، مقر ،

از فکه به دوکوهه آمده بود تا بعضی وسایل مورد نیاز را به آنجا ببرد.
داشتم به طرف حسینیه می رفتم که سعید را دیدم.
اطراف زمین صبحگاه قدم می زدم و با خودش زمزمه می کرد: دوکوهه السلام ای خانه عشق... سلام علیک گرمی کردیم و گفتم:" آقا سعید اگه مرا ندیدی حلالم کن، اسمم درآمده دارم میروم مکه".
لبخند معناداری زد و گفت:" انشاءلله که قبول باشه تو برو مکه من هم می رم فکه ببینیم کداممان زودتر به خدا می رسیم".
از حج برای سعید ، آب زمزم و تسبیح سوغات آوردم.
منتظر بودم از فکه برگردد. تلفن به صدا درآمد و خبر شهادتش را دادند.

ــــــــــــــــــــــــــــ

خاطراتی از شهید تفحص شهید سعید شاهدی






برچسب ها : شهدا  , خاکریز  , دفاع مقدس  , جهاد مقدس  , شهید  , شهادت  , جبهه  , پنج شنبه ها با شهدا  , سرداران بی پلاک  ,

      

بیشتر شبیه قبرستانی دور افتاده بود با قبر هایی که هر کدام به چند قسمت تقسیم شده بود. غربت از سر و رویش می بارید.
اما مهمانان این قبرستان مردانی بودند که بزرگترین مدال بندگی یعنی شهادت را به گردن آویخته بودند. آری غریب بودند اما نه غربتی اجباری بلکه خودشان خواسته بودند که "اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم ..."
سال های سال این قبر ها با همین غربت خو گرفته بودند که روزی عده ای جوان عاشق شهادت تصمیم گرفتند به یاد غربت قبرستان بقیع، این قبرستان را باز سازی کنند.
برای اجرای یک عملیات نوسازی اولین نیاز پول است و امکانات؛ این شد که شروع کردند تمام مراکزی که حدس می زدند بتوان روی کمکشان حساب کرد را زیر و رو کردند. اما دریغ از کوچکترین همکاری و همیاری.
باز هم مثل همیشه بسیجی وار بدون پول و امکانات و فقط با توکل و توسل یاعلی گفتند و عشق آغاز شد.
چه روز هایی را که با عشق شهدا به شب رساندند و چه شب هایی را که در جوار شهدا به نیمه.
چه خون دلها که خوردند و چه زجر ها که کشیدند.
گاهی از فرت خستگی و مشکلات کار را تمام شده می دیدند اما یاد ایثار های شهدا نمی گذاشت کم بیاورند.
و کار با تمام سختی ها و مشقات به اتمام رسید.
با شوق و ذوقی وصف ناپذیر آن قبرستان که دیگر با قبلش قابل مقایسه نبود را "قطعه سرداران بی پلاک" نام نهادند.
به ایشان پیشنهاد شد نام و نشانی از خود یا مسجدشان را در کنار آن قطعه قرار دهند، اما جواب ایشان که جمله بود "اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم ... ".
و اینک آن قبرستان که روزی غربتش دل آدمی را آتش می زد، شده است مأمن و مأوای همه عاشقانی که دلشان از سیاهی این شهر گناه آلود گرفته است و می خواهند گوشه ای دنج را بیابند و دلتنگی هاو غصه هایشان را با شهدا درد دل کنند.
آری این است نتیجه اخلاص آن شهدا که رفتند و نامشان را نیز با خود بردند و این عاشقان شهادت که به آن مردان حق اقتدا کردند و ....

اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم ...

قطعه سرداران بی پلاک (40 بهشت زهرای تهران)






برچسب ها : شهدا  , شهید  , شهادت  , شهید گمنام  , سرداران بی پلاک  ,

      

وقتی به شهید برونسی میگفتند بروسلی

بارها توی رادیوی عراقی اسمش را با غیظ می آوردند و کلی ناسزا می گفتند.
برای سرش هم جایزه گذاشته بودند.
توی یکی از عملیاتها، چهار، پنج تا شهید و زخمی از گردان عبدالله افتادند دست دشمن.
شب نشستیم پای رادیو عراق.

همان اول اخبار، گوینده با آب و تاب گفت: تیپ عبدالله به فرماندهی بروسلی تارومار شد.

تا این را شنیدیم، دوتایی زدیم زیر خنده.
دنباله وراجی شان از کشتن بروسلی گفتند و دروغهای شاخ دار دیگه.
حاجی بلند می خندید.

بهش گفتم: پس من برم بگم برات حلوا درست کنن..

حاجی هم خندید و گفت: منم باید برم به مسئول لشکر بگم دیگه من فرمانده گردان نیستم. فرمانده تیپم.
سپس قیافه جدی به خودش گرفت و گفت:" یک گلوله روش نوشته برونسی، فقط اون گلوله میاد می خوره به پیشانی زندگی من. هیچ گلوله دیگه ای نمیاد. مطمئن مطمئنم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خاطراتی از شهید عبدالحسین برونسی






برچسب ها : شهدا  , دفاع مقدس  , جهاد مقدس  , شهید  , شهادت  , پنج شنبه ها با شهدا  , بسیج  , پلاک 40  , سرداران بی پلاک  , اسیر  , آزاده  ,

      

در سیره پیامبر گرامی اکرم (ص) آمده است که آن حضرت «کم هزینه و بسیار بخشنده و یاری کننده» بودند. از ویژگیهای آشکار عباس، سادگی و بی پیراگی او بود. می خواهم بگویم که عباس نیز واقعاً دارای شخصیتی اینچنین بود. او هر چه داشت به دوستانی که احساس می کرد بدان نیاز دارند می داد و کمتر یا بهتر است بگویم «اصلاً» به فکر خود نبود. او به هیچ وجه اهل تکلف و تجمل نبود.
به یاد دارم در پایان دوره آموزش خلبانی در آمریکا، هنگامی که به ایران باز می گشت، به همراهِ خانواده برای استقبال به فرودگاه مهرآباد رفته بودیم. پس از چند ساعت انتظار سرانجام هواپیما بر زمین نشست و دقایقی بعد عباس را در سالن انتظار ملاقات کریدم. پس از روبوسی و خوش آمد گوئی، او از من خواست تا به قسمت ترخیص فرودگاه بروم و وسایلش را تحویل بگیرم. رفتم و مدتی را به انتظار نشستم تا سرانجام بار و اثاثیه عباس را تحویل گرفتم. چمدان و ساک او از همه ساکها و لوازم دیگر مسافرین کم حجم‌تر به نظر می آمد.

در بین راه به شوخی از او پرسیدم:
ـ برای ما سوغات چه آورده ای؟ ان شاء الله که چیز قابل توجهی است.
او مثل همیشه لبخندی زد و سرش را با علامت پاسخ مثبت تکان داد. ما به راه افتادیم. پس از ساعتی که به منزل رسیدیم، تمام افراد منزل به استقبال عباس آمده بودند و از این که پس از مدتها دوری از ایران، دوباره او را می دیدند خیلی خوشحال بودند. چند ساعتی به دیده بوسی و احوالپرسی گذشت. وقتی که خانه خلوت شده بود به شوخی گفتم:

ـ حالا نوبت وارسی سوغاتیهای عباس آقاست.
عباس چمدان را باز کرد. با کمال شگفتی مشاهده کردیم، آبریزی را که با خود از ایران برده بود در میان نایلونی پیچیده و در کنار آن چند دست لباس دانشجویی و لباس خلبانی نهاده است. در ساک دستی‌اش هم تعدادی نوار «تعزیه» و یک مجلّد «قرآن» و کتاب «مفاتیج الجنان» همراه با تعدادی کتاب فنّی و پروازی به زبان انگلیسی بود. خندیدم و گفتم:ـ مرد حسابی! من بیش از پنجاه، شصت تومان بنزین سوزانده ام تا به استقبال تو آمده ام و تو از آن طرف دنیا این آبریز را آورده ای؟!
در حالی که به نشانه شرمندگی، سرش را به زیر انداخته بود، برگشت و با لهجه شیرین قزوینی گفت:
ـ تو که میدانی؛ آنجا آنقدر گرانی است که حد ندارد.
آن روز شاید دیگران به مقصود او پی نبردند؛ ولی من با سابقه ای که از او سراغ داشتم، منظور او را از «گرانی» دریافتم و به یقین دانستم که عباس آنچه را که مازاد بر مخارج خویش بوده، به نشانی دوستان و آشنایان بی بضاعتش در نقاط ایران می فرستاده و مثل همیشه آن دوست، نامی و نشانی از عباس نمی‌یافته است.

خاطره ی محمد سعید نیا از شهید عباس بابایی






برچسب ها : شهدا  , شهید  , شهادت  , عباس بابایی  , خاطره از شهدا  ,

      

شیر روز و زاهد شب

به مناسبت پاسداشت چهلمین روز عروج تا عرش


در تمام سال‌های جنگ فقط گلوله‌های توپش را دیده بودیم؛ کسی خودش را ندیده بود. در تمام سال‌های پس از جنگ موشک‌های دوربردش را دیده بودیم؛ کسی خودش را ندیده بود. روز تشییع اش آخرین روزی بود که میشد حاج حسن مقدم را دید. اما بی سر ..........

 پیام تسلیت حضرت امام خامنه ای

به مناسبت شهادت شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

حادثه‌ی خونین در یکی از مراکز پشتیبانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که به شهادت جمعی از عناصر ممتاز آن سازمان و در پیشاپیش آنان سردار عالی‌قدر، دانشمند برجسته و پارسای بی‌ادعا، سردار حسن مقدم انجامید، واقعیتی تلخ و اندوهبار بود.
آن جان‌برکفان نستوه با سینه‌ی گشاده و عزم راسخ همواره به پیشباز خطر شتافته و در دوران دفاع مقدس و پس از آن، هرگز احساس خستگی به خود راه ندادند. شهادت، بی‌شک برترین آرزوی آنان بود. لیکن فقدان مردان بزرگ در هر کشور و جامعه‌ئی برای آن مردم و آن کشور خسارت و تأسف‌بار است. ما همه در غم این عزیزان با خانواده‌های گرامی آنان شریک و همدردیم. خدا را شکر که محصول تلاشهای آنان هم‌اکنون در اختیار مردان جهاد است و تربیت شدگان آن مجموعه، از کفایت لازم برای ادامه‌ی آن خط نورانی برخوردارند.
عزیزان من؛ امیدوار به تفضل بی‌انقطاع حضرت حق، و با استمداد از ارواح شهیدانتان، تلاش و همت را دو چندان کنید تا همه بیش از پیش بدانند که شهادت برای ما توفیق الهی و مایه‌ی برکت و عروج برتر است.
تسلیت صمیمانه‌ی خود را به بازماندگان و دوستان و همکاران این شهدا تقدیم میدارم.

سیدعلی خامنه‌ای
25/آبان/1390






برچسب ها : جنگ  , شهید  , شهادت  , پنج شنبه ها با شهدا  , بسیج  , خاکریز  , شهدای غدیر  , امام خامنه ای  ,

      
<   <<   11   12   13      >