فرماندهان لبخند
فرماندهان بزرگواری را در همه سطوح، به جایی رسانده بودندکه بچه ها صرف نظر از آن کرامتی که برای ایشان قائل بودند و عشقی که به آنها می ورزیدند، می توانستند واقعاً با آن ها ندار و خودمانی باشند، خیلی کارها با هم بکنند و بسیاری حرفها را به هم بزنند، حتی برای هم شعر:" پشت سنگر، گشته پنچر ، ماشین فرمانده لشکر ، ای برادر" را بخوانند .
آنها هم با بچه ها مزاحو مطایبات درشأن خودشان را داشتند، مثلاً هر وقت غذا مرغ بود یکی از فرماندهان رو به بچه ها می کرد و می پرسید :" خوب ، بچه ها! کی سینه خورده؟" آن وقت هر کسی می گفت من، ادامه می دادکه :" باید سینه خیز بروی"
دفعه بعد می پرسید کی ران خورده؟ هر کس جواب می داد من، می گفت:" باید پا مرغی بروی"
و خلاصه می خواست به نوعی بگوید که دنیا شهد و شرنگش با هم است و هر کس بیشتر در راحت و رفاه باشد، بیش تر هم باید جواب گو باشد. بچه ها واقعاً با جام و دل آن را انجام می دادندو می خندیدند و این همه نتیجه آن صمیمیت هاو هم دلی های صادقانه بود.
بی خود نبود که بچه ها راحت می توانستند در مواقعی در چادر یا کانکس آنها بمانند و بخوابند یا در یخچال آنها را باز کنند و هر چه خواستند بردارند و متقابلاً آنها هم از بچه ها لباس قرض بگیرند و بپوشند و در جلسات حاضر شوند.
برچسب ها : شهدا , لبخندهای خاکی , شهید , شهادت , جبهه , ایثار ,