تا نزدیکی غروب دو شهید کشف شده بود.

داشتیم کار را تعطیل می کردیم که صدای " الله اکبر" بچه ها بلند شد.

پلاک شهید در دستش بود.


نمی دانم چه شد که نیاز ما به یک تابوت برای انتقال پیکر سالم و مطهرش، غلغله ای در منطقه به پا کرد.

خبر به همه یگانهای مستقر در طلائیه رسید و عاشورایی به پا شد و صدای "حسین حسین (ع)" بود که فضای طلائیه را پر کرد و تابوتی که در جاده تشییع می شد.

از آن طرف، کاروانی از بوشهر با خرید خطر ماندن و گرفتار آب شدن ، دل به دریا زده و وارد طلائیه شده بود.

راوی بی خبر از همه جا خطاب به شهدا می گوید:" ای صاحبان این سرزمین، ما از راه دور مهمان شماییم. ما سختی راه را به جان خریده ایم؛ چرا به استقبال ما نمی آیید."

حال و هوای بچه ها و فریاد گریه آنها، او را متوجه تابوت حامل شهید محمد نصر می کند که روی دوش بچه های تفحص در حال حرکت است.

او با گریه گفت:" ای زائران شهدا، شهدا هم به استقبال آمدند."

اتوبوس ایستاد و کاروان" حسین حسین(ع)" گویان به سوی پیکر شهید محمد نصر آمدند.. چه روزی بود ! در دل صحرایی که تا چند لحظه پیش هیچ کس در آن نبود، چه جمعیتی حرکت می کرد






برچسب ها : شهدا  , جنگ  , شهید  , شهادت  , جبهه  , پلاک 40  , تفحص  , شهدای گمنام  , زائران شهدا  , طلائیه  , هویزه  , هور  , فکه  , شلمچه  ,