سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
عکس قطعه سرداران
ایام نگار شهدا

یاران شهدا گمنام امروز : 15
یاران شهدا گمنام دیروز : 69
یاران شهدا گمنام از ابتدا : 275371
تعداد کل یادداشت ها : 82
آخرین بازدید : 103/2/8    
ساعت : 5:26 ص

درباره
شهید گمنام[522]

درپس هربی‏ نشانی نامهاست
زینت تاریخ مـــا گمنــام هاست
::.....:::...::***::....:::.....::
این وبلاگ مختص شهدای گمنــــــام (بخوانید نـــــــــامدار) می باشد امید است به مدد شهدای گمنــام قطعه 40 بهشت زهرا س تهران (سرداران بی پلاک) ادامه دهنده راه شهـــــدا باشیم
ویرایش
شهید نوا
امکانات
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران شهدا
ابر برچسب ها
شهدا ، شهید ، شهادت ، پنج شنبه ها با شهدا ، پلاک 40 ، سرداران بی پلاک ، سرداران شهید ، جبهه ، جهاد مقدس ، دفاع مقدس ، شهدای گمنام ، شهید گمنام ، جنگ ، بسیج ، خاکریز ، لبخندهای خاکی ، شهیدانه ، شهیده ، قطعه 40 ، شعر ، سرداران بی پلاک ، شهدای کربلا ، آرزوی شهادت ، ایستگاه شهدا ، نیم پلاک ، لبخند ، امام شهدا ، ایثار ، پلاک 40 ، تفحص ، خاطرات شهدا ، روایتگران جنگ ، شهدای عرفه ، شهدای غدیر ، شهدای انقلاب ، شهدای بسیج ، خاکریز ، کرامات شهدا ، گردان ، لاله ، قطعه 40 شهدای گمنام ، قهرمان ، شهدای نامدار ، شهید سادات ، طلائیه ، عباس بابایی ، عکس ، عکس شهدا ، عملیات ، فرماندهان جنگ ، فرماندهان شهید ، فرهنگ شهادت ، فکه ، داغ ، در باغ شهادت ، شلمچه ، سنگر ، شهدای سادات ، زائران شهدا ، سایت ، سرداران آسمانی ، راهیان نور ، راویان جبهه ، رسمی ، خاطره از شهدا ، خاکیان افلاکی ، خاطرات ، جان برکف ، جانباز ، جاوید الاثر ، پلاک خاکی ، ÷لاک 40 ، آزاده ، ائمه اطهار ع ، از خود گذشتگی ، اسیر ، امام خامنه ای ، هور ، هویزه ، وصیت نامه شهدا ، کربلای 5 ، لبخندهای خاکی ، محرم ، مراسم ، مردان بی ادعا ، معنوی ، مقر ،

رمضان در جبهه ها

ربنای لحظه های افطار، از پایان یک روز روزه داری خبر می داد؛

ربنایی یک تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود.

بچه ها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو می گرفتند،

ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر می زد و افطاری را توزیع می کرد.

سادگی و صمیمیت در سفره افطارمان موج می زد

و ما خوش حال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود.

سر سفره می نشستیم و بعد از خواندن دعا، با نان و خرما افطار می کردیم .

دعای توسل و زیارت عاشورا هم در این روزها حال و هوای دیگری داشت.

«السلام علیک یا ابا عبدالله» زیارت عاشورا و «یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله» دعای توسل،

به سفره افطار و سحر ما معنویتی می بخشید که غیر قابل توصیف است و همین توشه معنوی و غفلت زدایی ها، رزمندگان را از دیگران ممتاز می کرد.

نمی توانم حال و هوای این لحظه ها را برای شما بیان کنم.

در لشکر 28 سنندج بودم و قرار بود بعد از یک هفته به خانه برگردیم، اما جاذبه این ماه، مرا در کردستان ماندگار کرد.

ماه رمضان، بهترین وزیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها آفرید.

برکت دعا درکنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی، سحری خوردن کنار آرپی جی و مسلسل، وضو گرفتن با آب سرد، قنوت در دل شب، قیام رو به روی آسمان بی هیچ حجابی که تو را از دیدن محروم کند، گریه بسیجی های عاشق در رکوع و...

همه چیز را برای مهمانی خدا آماده کرده بود.






برچسب ها : شهدا  , شهید  , شهادت  , جبهه  , پنج شنبه ها با شهدا  , پلاک 40  , سرداران شهید  , سنگر  ,

      

از بی بند و باری بیزار بود. حجاب و حیای بالایی داشت.می گفت:"بدم می آید از دخترهایی که بین راه معطل می کنند تا مدرسه پسرانه تعطیل شود و همدیگر را ببینند."
روزی که قرار بود فرح،برای بازدید به مدرسه شان برود،توی دفترچه اش نوشته بود:"گفته اند هر کس حجابش را بر ندارد یا در مراسم شرکت کنند، از انضباتش کم می شود یا او اخراج می کنند. با این حال من به هیچ قیمتی در این مراسم شرکت نخواهم کرد.حتی اگر مرا اخراج کنند".

ــــــــــــــــــــــــــــ

خاطره ای از شهیده فهیمه سیاری/ پرنده ای در عرش /ص50 و 51

امام علی(علیه السلام):
پوشیدگی زن او را شاداب تر و زیبایی اش را پایدارتر می کند.






برچسب ها : شهدا  , جنگ  , شهید  , شهادت  , جبهه  , پنج شنبه ها با شهدا  , ÷لاک 40  ,

      

حاج احمد دیگه بر نمیگردد ؟؟!!!

در جریان حمله ی ناجوانمردانه ی اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1361از لبنان بی سیم زده بودند و حاج احمد خیلی ناراحت بود.

بعد ما خیلی ساده به ایشان گفتیم ان شاءالله مشکل حل می شود.
بعد از گفتن آن حرفها ایشان با ناراحتی گفت من که به لبنان بروم دیگر برنمی گردم،برادران به فکر خودشان باشند.

ما اول شوخی گرفتیم که خودمانی صحبت می کنیم حرفی هم نزدیم.گفتیم ان شاء الله می رویم و پیروز هم برمی گردیم و به دل نگرفتیم.قضیه گذشت.
ایشان گفت:برادر برقی شما عملیات فتح المبین را به یاد داری؟

گفتم:بله چیزی از آن نگذشته است.
گفت:در عملیات فتح المبین قرار بود امکانات زیادی در اختیار ما بگذراند ولی امکانات کمی در اختیار ما قرار گرفت.من شب هنگامی که برای وضو گرفتن بیرون رفته بودم و فکر می کردم که با این امکانات کم و با این وسائل ناچیز نمی توانیم کاری کنیم و پیروز شویم و می ترسیدیم که آبروریزی بشود و حیثیتمان از بین برود.

در این فکر بودم که فشار دستی را بر شانه ام احساس کردم. وقتی که برگشتم برادر پاسداری را دیدم که از پاسداران خودمان نبود. گفت:برادر احمد شما از خدا و ائمه ی اطهار غافل شدید و توکل خود را از دست داده اید و به فکر ماشین و وسایل افتاده اید. به خدا توکل کنید. شما پیروزید. شما عملیات دیگری هم در پیش رو دارید به نام عملیات بیت المقدس. در آن عملیات هم خرمشهر به دست شما آزاد خواهد شد و از آنجا به لبنان می روید و از آنجا شما دیگر بر نمی گردید و آنجا دیگر پایان کار توست.

این قضیه را در اتاق برای ما تعریف کرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خاطره ای از جاویدالاثر شهید حاج احمد متوسلیان/ حماسه سازان عصر امام خمینی(ره)،ص205

ترکش پست:تا قبل از تایپ این پست همیشه دعامون این بود که حاج احمد متوسلیان یه روزی میان..امیدمون این بود که زنده ان و به دست صهیونیستهای اسرائیلی گرفتار شدن. تا اینکه این خاطره رو . . .
و شهید رو به اول اسم حاجی اضافه کردم.اما بازم امیدواریم...

  




برچسب ها : شهدا  , جنگ  , شهید  , شهادت  , جبهه  , پنج شنبه ها با شهدا  , جاوید الاثر  , خاطرات شهدا  ,

      
<      1   2   3   4      >